15#

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

از همه ی مواضعم برمی گردم،به هر حال اونی که منو آفریده،این حجم از ناامیدی رو دوست نداره.اینجا زندانه ولی خب داشتم فکر میکردم کار کردن با اسلحه رو خیلی حرفه ای یاد بگیرم و بعد برم تو ی جنگی،چیزی کشته بشم.البته تلاش برای زنده موندن صِرف هم به همین اندازه احمقانه به نظر میاد،ولی خب شرکت توی جنگ،بیشتر " 15#...ادامه مطلب
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت: 5:22

فکر کردم شعریو که قبلا گفته بودم راجبش،همینجا منتشر کنم بره پی کارش،فک نمیکنم بتونم دیگه ادامه ش بدم،پس اینطوری بیخیالش میشم.بقیه ش با شما،حتی اسمش همه شب در پس تنهایی ساعات فراموش شده پی آن دخترک خیره به آیینه که حقایق را می گرید سرد سهم خود را از رویا ها می بافم رج به رج گره در خاطره ها لحظاتی پر 15#...ادامه مطلب
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت: 5:22

با صرف نظر از اینکه پست بیستم باید یه چیز درست و حسابی از آب درمیومد و این نکته که مایع دستشویی جدیدمون،به جای اینکه بوی شاتوت بده،بوی سوسک کش میده و وقتی دستم رو بو میکنم،به این نتیجه میرسم که باید سوسکی بودم که دفتر زندگانی پرمعنا و سرشار از دستاوردش،با سوسک کش تار و مار بسته میشد،امشب مادر گرام تیر خلاص رو زد و مثل یک سوسک واقعی،له شدم

علی برکت الله

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 2:39  توسط madbigeye  | 
15#...
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت: 5:22

موضوع انشا: اگر زندگی من یک تراژدی بود...؟ یک من عاشق دلبر،دلبر عاشق غیر ازمن،تراژدی ای مناسب برای داستان های درِپیتی معمولا دو من عاشق دلبر،دلبر فارغ الف)دلبر میداند و همچنان فارغ است ب)دلبر هرگز نمیفهمد و این تراژدی با مرگ من خاتمه پیدا می کند. سه من عاشق دلبر،دلبر عاشق من،دلبر با خودش هم اوکی ن 15#...ادامه مطلب
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 3:52

خیلی ها در من مردند،شعر هایم بوی مرداب می دهد.نمی توان گفت فاجعه است،ولی اتفاق خوبی هم نیست.افکار به من هجوم می آورند،ولی زمان نگارش آن ها که می رسد،فقط می توانم خیره شوم و با خودم تکرار کنم:چه فایده!نمی فهمند که! هیچ کدام از ما همدیگر را نمی فهمیم.درک کردن در این مواقع،واژه ایست بسیار ساده لوجانه و 15#...ادامه مطلب
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 3:52

بلاتکلیفی اونقدر بده که

فک میکنم مجازات ی گناه بزرگ باشه!

 

15#...
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 30 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 4:04

منِ متزلزل!

تا به کجا میکشی افسار را؟

بحث از جایی شروع میشه که میخوام آدم شجاعی باشم،میخوام بشینم تکلیفمو روشن کنم با همه ی چیزایی که تو این سال ها پخش و پلا شده تو ذهنم،هر بار با بخشی از پازل معمارو حل میکنم و فکر میکنم ایندفعه به جواب نهایی رسیده ام،ولی وقتی تکه های گمشده پیدا میشن، دوباره همه چی باید از نو کنار هم چیده بشه.مشکل اینجاست که فکر میکردم حافظه م یاری میکنه،اما واقعا یادم رفته بعضی چیزا رو، خیره هارو.و این یعنی تناقض

*یک روز خراب و یک روز فارغ*

15#...
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 11 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 4:04

وقتی تنهایی رو انتخاب کردم،به بزرگترین آفتش فکر نکرده بودم : من با دیگران خودم رو میشناسم.اونها به چیزهایی درون من اشاره می کنند که خودم هرگز تا قبل از این ندیده بودم! 15#...
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 8 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 4:04

ماجرا از جایی شروع می شود که... نوار چسبنده ای را در نظر بگیرید که به کمر بسته اید و درحالیکه دنباله ی آن به زمین کشیده می شود،در محوطه  ای پر از قوطی های کنسرو خالی،به این طرف و آنطرف می دوید.احتمالا مدتی نمیگذرد که متوجه می شوید گوشتان پر از دلنگ دلنگ قوطی هایی است که به زمین و یکدیگر برخورد کرده 15#...ادامه مطلب
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 11 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 4:04

من انقدر ضعیف و بدبختم که نمیتونم این بار فلاکت و مکافاتو تنهایی به دوش بکشم،ی روز طوری گم و گور میشم که دست زندگی هم بهم نرسه

15#...
ما را در سایت 15# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madbigeye بازدید : 12 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 4:04